تهران نفس ندارد

تهران نفس ندارد

(تهران نفس ندارد)عنوان سرمقاله امروز روزنامه تجارت به قلم(سمیرا قیاسی)است که در آن می خوانید: جایی خوانده بودم که تهران را در سالیان دور طاهران می نامیدند. حالا اما نمی توان باور کرد که این تهران همان تهرانی باشد که روزگاری صفت بارزش پاکی و تمیزی بوده! در عکسها و فیلمهای تهران قدیم و در قصه ها و کتابهایی که از آن دوران وجود دارد شهر کوچک و زیبا و دلنشینی دیده می شود که درختهای چنار و سرو بلندش و رودخانه ها و ییلاقات باصفایش دل هر رهگذری را می برد. شهری بی دود ماشین، شهری بی بوق و سر و صدا، شهری بی آدمهای خسته، شهری بی شتاب و عجله، شهری با درشکه هایی که نشستن در آن اوج مدرنیت و رفاه بود یا نهایتا ماشین دودی که خبر از پیشرفت شهر می داد... حالا اما انگار آن تهران را برده اند و جایش شهری کثیف و دود زده و خسته و شتابان و پر سر و صدا آورده اند! شهری که دارد از انبوه جمعیت منفجر می شود. شهری که تعداد خودروهایش روز به روز بیشتر می شود، شهری که دیگر صدای بلبل و گنجشک و حتی کلاغهایش هم به گوش نمی رسد، شهری که مردمش همیشه عجله دارند، شهری پر از دود و آلودگی و نفسهای به شماره افتاده! طاهران رفته و طهرانی به جایش نشسته که خستگی از سر و رویش می بارد. تهرانی که جان ندارد. نفس ندارد. جا ندارد. اما انگار همه فراموشش کرده اند! انگار دیگر برای کسی مهم نیست که این پایتخت بزرگ و زنده دنیا دارد نفس نفس می زند و ذره ذره جان می سپارد! انگار وسط برگزاری همایش ها و سمینارها و اجلاسها و جلسات مهم جایی برای رسیدگی به اوضاع از وخامت گذشته این شهر باقی نمانده است! انگار دیگر هیچ دلی برای تهران نمی تپد! در کوچه و خیابانهای این شهر خسته که قدم می گذاری هر لحظه دهها و صدها عابر از کنارت می گذرند که به زبانهای مختلفی سخن می گویند. مهمانان و ساکنانی از گوشه گوشه ایران که عمده شان به دلیل نداشتن کسب و کار مناسب در شهر و دیارشان راهی پایتخت شده اند و برخی برای تحصیل و ...اما چیزی که مهم است این است که بسیاری از این مردم را اگر مجالی برای گریز باشد اگر بتوانند و کار و شرایط مناسبی در شهری دیگر بجویند فرار را بر قرار ترجیح می دهند اما چه کنند که ناچارند به ماندن و تحمل کردن و دود خوردن و شلوغی را تحمل کردن! اما ماندن و بودن این مردم و زندگی کردنشان در این شهر بزرگ و دود زده و خسته دلیل بر رضایتشان نیست. بسیاری از آنها چاره ای جز این کار ندارند. وای کاش اینگونه نبود. ای کاش برای تحصیلکردگانمان در جای جای این سرزمین کار و شغل مناسبی میسر بود که تن به غربت و دل به دلتنگی نمی سپردند و در خاک و بوم پدری خود ماندگار می شدند و نه آنها خسته و دلزده و دودزده بودند و نه این پایتخت کهنسال اینگونه شلوغ و پر ازدحام می شد. نمی دانم هنوز می شود برای این شهر کاری کرد یانه؟ اما کاش بشنوند صدای ما را آن بالا بالائیها که نفسهای تهران به شماره افتاده. تهران دارد خفه میشود. تهران خسته است. تهران دیگر توان قدم برداشتن ندارد...تهران گناه دارد! کاش مسئولین می شنیدند و می دیدند صدای مردم را. صدای سرفه زدن های کودکان معصوم را. صدای نفس نفس زدن پیرمردان و پیرزنان خسته را. و درد سرگیجه و سردرد های اهالی این شهر غرق شده در آلودگی را! کاش می شنیدند و می دیدند و به جای سرگرم شدن به دعواهای سیاسی و بازیهای تجاری و اداری شان ساعتی، دقیقه ای، ثانیه ای، آنی! به حال دل من و ما و خرد و کلان این شهر می اندیشیدند و از خود می پرسیدند : گناه این مردم چیست؟ گناه مردم تهران چیست که به جای هوا باید دود گازوئیل استنشاق کنند و به جای نفس عمیق رو به آسمان آبی باید در ماسکهای نا زیبا تنفس کنند؟ تهران، شهر آب ها وییلاق ها، شهر کوچه باغها و عطر یاس، شهر چنارهای سبز و صدای سار و قناری دیگر نفس ندارد. نفس های تهران به شماره افتاده است. تهران کم کم جان می سپارد... آیا کسی صدای تهران را می شنود؟

(تهران نفس ندارد)عنوان سرمقاله امروز روزنامه تجارت به قلم(سمیرا قیاسی)است که در آن می خوانید: جایی خوانده بودم که تهران را در سالیان دور طاهران می نامیدند. حالا اما نمی توان باور کرد که این تهران همان تهرانی باشد که روزگاری صفت بارزش پاکی و تمیزی بوده! در عکسها و فیلمهای تهران قدیم و در قصه ها و کتابهایی که از آن دوران وجود دارد شهر کوچک و زیبا و دلنشینی دیده می شود که درختهای چنار و سرو بلندش و رودخانه ها و ییلاقات باصفایش دل هر رهگذری را می برد. شهری بی دود ماشین، شهری بی بوق و سر و صدا، شهری بی آدمهای خسته، شهری بی شتاب و عجله، شهری با درشکه هایی که نشستن در آن اوج مدرنیت و رفاه بود یا نهایتا ماشین دودی که خبر از پیشرفت شهر می داد... حالا اما انگار آن تهران را برده اند و جایش شهری کثیف و دود زده و خسته و شتابان و پر سر و صدا آورده اند! شهری که دارد از انبوه جمعیت منفجر می شود. شهری که تعداد خودروهایش روز به روز بیشتر می شود، شهری که دیگر صدای بلبل و گنجشک و حتی کلاغهایش هم به گوش نمی رسد، شهری که مردمش همیشه عجله دارند، شهری پر از دود و آلودگی و نفسهای به شماره افتاده! طاهران رفته و طهرانی به جایش نشسته که خستگی از سر و رویش می بارد. تهرانی که جان ندارد. نفس ندارد. جا ندارد. اما انگار همه فراموشش کرده اند! انگار دیگر برای کسی مهم نیست که این پایتخت بزرگ و زنده دنیا دارد نفس نفس می زند و ذره ذره جان می سپارد! انگار وسط برگزاری همایش ها و سمینارها و اجلاسها و جلسات مهم جایی برای رسیدگی به اوضاع از وخامت گذشته این شهر باقی نمانده است! انگار دیگر هیچ دلی برای تهران نمی تپد! در کوچه و خیابانهای این شهر خسته که قدم می گذاری هر لحظه دهها و صدها عابر از کنارت می گذرند که به زبانهای مختلفی سخن می گویند. مهمانان و ساکنانی از گوشه گوشه ایران که عمده شان به دلیل نداشتن کسب و کار مناسب در شهر و دیارشان راهی پایتخت شده اند و برخی برای تحصیل و ...اما چیزی که مهم است این است که بسیاری از این مردم را اگر مجالی برای گریز باشد اگر بتوانند و کار و شرایط مناسبی در شهری دیگر بجویند فرار را بر قرار ترجیح می دهند اما چه کنند که ناچارند به ماندن و تحمل کردن و دود خوردن و شلوغی را تحمل کردن! اما ماندن و بودن این مردم و زندگی کردنشان در این شهر بزرگ و دود زده و خسته دلیل بر رضایتشان نیست. بسیاری از آنها چاره ای جز این کار ندارند. وای کاش اینگونه نبود. ای کاش برای تحصیلکردگانمان در جای جای این سرزمین کار و شغل مناسبی میسر بود که تن به غربت و دل به دلتنگی نمی سپردند و در خاک و بوم پدری خود ماندگار می شدند و نه آنها خسته و دلزده و دودزده بودند و نه این پایتخت کهنسال اینگونه شلوغ و پر ازدحام می شد. نمی دانم هنوز می شود برای این شهر کاری کرد یانه؟ اما کاش بشنوند صدای ما را آن بالا بالائیها که نفسهای تهران به شماره افتاده. تهران دارد خفه میشود. تهران خسته است. تهران دیگر توان قدم برداشتن ندارد...تهران گناه دارد! کاش مسئولین می شنیدند و می دیدند صدای مردم را. صدای سرفه زدن های کودکان معصوم را. صدای نفس نفس زدن پیرمردان و پیرزنان خسته را. و درد سرگیجه و سردرد های اهالی این شهر غرق شده در آلودگی را! کاش می شنیدند و می دیدند و به جای سرگرم شدن به دعواهای سیاسی و بازیهای تجاری و اداری شان ساعتی، دقیقه ای، ثانیه ای، آنی! به حال دل من و ما و خرد و کلان این شهر می اندیشیدند و از خود می پرسیدند : گناه این مردم چیست؟ گناه مردم تهران چیست که به جای هوا باید دود گازوئیل استنشاق کنند و به جای نفس عمیق رو به آسمان آبی باید در ماسکهای نا زیبا تنفس کنند؟ تهران، شهر آب ها وییلاق ها، شهر کوچه باغها و عطر یاس، شهر چنارهای سبز و صدای سار و قناری دیگر نفس ندارد. نفس های تهران به شماره افتاده است. تهران کم کم جان می سپارد... آیا کسی صدای تهران را می شنود؟