کارگزاران حسن روحانی
(کارگزاران حسن روحانی)عنوان سرمقاله امروز روزنامه شرق به قلم(احمد غلامی)است که در آن می خوانید: میرزاآقاسی یکی از چهرههای «دوزخی» سیاست است. تاریخ مکتوب موجود همواره از او به زشتی یاد میکند. در وجدان عمومی ایرانیان چهرهاش بیریخت است و دستگاه دولتش که مبتنی بر سلوکی صوفیانه است اسقاط شده. اگر میرزاآقاسی بعد از قائممقام فراهانی روی کار نمیآمد، شاید میتوانست با درک غریزی از نسبتِ بین شریعت، طریقت و حقیقت، قدرتی را سامان بدهد که بر حوزههای تحت نفوذش اثر بگذارد. اینک بهروشنی میشود فهمید که چرا او برنمیتابید صدراعظم خطابش کنند و خودش را «شخص اول مملکت» میدانست. پربیراه هم نبود. طبق سلوک و گفتمان صوفیانه، محمدشاه، «مرید» و او مرادش بود. دولت میزراآقاسی، یکی از دولتهای مستدام ایران بود. در حکومتی که دولتهایش بعضا چندینماه بیشتر عمر نداشت، چهارده سال «شخص اول مملکتبودن» قابل اعتناست. هرکجای صفحات تاریخ را بهاتفاق باز کنید، چیزی در مذمت، ذلیلی و نوکرصفتی میرزاآقاسی خواهید یافت. اما این مدت طولانی، با احتساب اینکه در دوره او تساهل و مدارا بیش از هر زمان دیگری بوده است، همه را به فکر وامیدارد: «در دوران صدارت میرزاآقاسی که کسی را به جرم سیاسی به تیغ نکشیدند و طناب نینداختند و شکنجه بدنی و اعدام مجرمان سیاسی ممنوع بود. در همین ایام بود که نخستین رساله سیاسی در نقد حکومت و شخص اول مملکت، یعنی میرزاآقاسی نگارش یافت. دستورالاعقاب، در حقیقت رسالهای است که ضمن انتقاد از کارگزاران دولت، عملکرد آنان را در زمینه فعالیت اقتصادی و مناسبات خارجی، نادرست و به زیان حاکمیت ملی میداند». اما برخلاف این نوشته مستند تاریخی، در مقدمه کتاب «مذاکرات مجلس اول» نوشته غلامحسین میزراصالح، وجدان عمومی ایرانیان حکم دیگری دارد؛ قضاوتی صلب که میرزاآقاسی را به دوزخ تاریخ سیاسی ایران روانه میکند. قوامالسلطنه چهره «برزخی» سیاست است. نخستوزیری دانشآموخته با رفتاری دیپلماتیک که عقل و احساس را به تناسب در کنار هم مینشاند. قوام در دوران صدارتش میکوشد تا گفتمان دولت مدرن را در ایران شکل بدهد و در این مورد از مصدق هم جلوتر باشد. تأسیس وزارت کار، تشکیل حزب دموکرات ایران و توجه به اهمیت نقش احزاب در سیاست و تشکیل اتحادیههای کارگری، از جمله نکاتی است که میتوان در کارنامه او دید. قوامالسلطنه اولین کسی است که پای آمریکاییها را برای توازن قدرت به ایران باز میکند تا از دوتایی روس و انگلیس، ایران را خلاص کند؛ خلاصی از دست کشورهایی که همواره بر سر منابع خود با نادیدهانگاشتن منافع ایران بهسرعت با هم مذاکره و توافق میکردند، همانگونه که در جریان جنبش جنگل این اتفاق رخ داد. قوام بازی این دوتایی را با آوردن آمریکاییان به پای میز مذاکره و بستن اولین قرارداد نفتی دَه میلیون دلاری بههم ریخت و مثلثی ساخت از آمریکا، انگلیس و روسیه که هنوز برای امنیت و سیاست داخل ایران کارایی دارد. اما وجدان عمومی ایرانیان محمد مصدق را در جایگاه رفیعتری از او مینشاند که بهحق هم اینگونه است. قوام نگاهی جدی به سیاست دارد و با عملگرایی عقلگرایانه تلاش میکند به سمت دولتی مدرن گام بردارد. اما با همه غبارروبی که این سالها از چهره قوام شده است، او هنوز در سیاست جایگاهی «برزخی» دارد. به باور سیاستمداران چپگرای ایران که بیشترین نفوذ را در آرا و اندیشههای روشنفکران داشتهاند، قوام راستگرای ماکیاولصفت است و از سوی دینداران که بیشترین نفوذ را در میان مردم عادی دارند، قوام دودوزهباز و فرصتطلبی است که اگر لازم باشد تن به مصالحه، مماشاعت و حتی خیانت میدهد و از اینرو هرگز به او اعتماد نکردند. بسیاری از سیاستپیشگان خواسته یا ناخواسته در این دو جایگاه «دوزخی و برزخی» به سر میبرند. این کدگذاری و برشهای سرخوشانه از تاریخ مقدمهای است بر وضعیت کنونی ما. اینک حسن روحانی در پی چه جایگاهی است و یا بهتر است بپرسیم خواسته و ناخواسته به سمت چه منزلگاهی قدم برمیدارد. میشود با حذف آن چیزهایی که روحانی نیست به پاسخ این پرسش دست یافت. مثلا بعید است کسی بپذیرد روحانی سیاستمداری رادیکال است. همین عدم پذیرش مردم یا باورپذیرنبودن رادیکالبودنش باعث شده حتی زمانی که تندترین حرفها را بر زبان میآورد، در سیاست، موج و تنش و درگیری به وجود نیاید. استنباط شنوندگان از سخنان او این است که این گفتهها بیش از آنکه دعوت مردم به حمایت از او باشد، خطونشانکشیدنهای دیپلماتیک برای رقباست. پس میتوان گفت حسن روحانی با رئیس دولت اصلاحات در این زمینه تفاوت فاحشی دارد. او هرگاه با مردم سخن میگوید، نوعی میانجی از «مصلحتها»، میان او و مخاطبانش است. این مصلحتها، مقوم از جایگاه او در دل کسانی است که به او باور و اعتماد دارند. حسن روحانی به ابزارهای دولت مدرن واقف است و یکی از این ابزارها حزب است. اما حزبی که او در پی آن است، حزبی چون مشارکت؛ حزبی کاریزماتیک و پرخروش نیست. بلکه تغییرشکلیافته حزبی چون جامعه روحانیت مبارز است که با سلوک و سیاستش همخوانی دارد، اما مدرنتر و فراگیرتر است؛ همچون حزب کارگزاران سازندگی. از اینرو بعید است بهجز تقسیم منافع حزب اعتدال و توسعه، اختلافی جدی با کارگزاران داشته باشد. حسن روحانی همچون کارگزاران بهدنبال احیا و ارتقای راست سنتی است؛ راستی که با واژه نومحافظهکار همخوانی دارد و درگیری و تنش برایش به ارمغان نمیآورد. از سوی دیگر، کارگزاران سازندگی در یک چیز با رئیسجمهور اشتراکنظر دارند. آنها نیز بهندرت پیش میآید که بتوانند بدون میانجی با مردم روبهرو شوند. کارگزاران از رودررویی بیمیانجی با مردم پرهیز میکنند. تأکید آنها بر تکنوکراتبودن، فاصلهگذاری هوشمندانهای است که به روش آنها عقلانیتی بوروکراتیک میدهد. تاکنون پیش نیامده که آنها خارج از منظومه قدرتودانش با مردم مواجههای داشته باشند. کارگزاران سازندگی در غیاب اصلاحطلبان و احزاب آنها یکی از احزاب پرمهره و مؤثر بهشمار میآید که در فرایند قدرت میتواند نقشآفرینی کند. این حزب بیشباهت به حزبِ قوام نیست و این ویژگیهاست که میتواند کارگزاران را بیش از اصلاحطلبان به دولت اعتدال و محافظهکاران نزدیک کند. وجه افتراق اصلاحطلبان با آنها در این است که اصلاحطلبان هیچ سرمایهای جز مواجهه مستقیم و بیواسطه با مردم ندارند. آنها هستند و یک دست لباس و مانیفستی منتشرنشده و رقبایی که چشم دیدنشان را ندارند و دوستانی که بهدشواری تا پایان راه در کنارشان بمانند. البته درست این فقرِ قدرت، قدرت آنهاست، که کارگزاران سازندگی و احزاب دیگر با گرایشهای نومحافظهکارانه را نیز مردد کرده که همه برگهایشان را رو کنند. اما اگر محافظهکاران و نومحافظهکاران و اعتدالیون ائتلاف کنند، مازاد قدرتی تولید میشود که به تعطیل سیاست میانجامد. درواقع این، اصلاحطلبان نیستند که راه سختی در پیش دارند، راه سخت پیشِروی نومحافظهکاران و دولت است. هرگونه اخلال در بازی سیاست و یا جدایی از اصلاحطلبان، آنها را در مسیر «برزخی» سیاست قرار میدهد. اینجاست که باید به انتظار نشست و دید حسن روحانی به سلوک دیپلماتیکاش ادامه میدهد یا تصمیمی از سنخ دیگر میگیرد.
(کارگزاران حسن روحانی)عنوان سرمقاله امروز روزنامه شرق به قلم(احمد غلامی)است که در آن می خوانید: میرزاآقاسی یکی از چهرههای «دوزخی» سیاست است. تاریخ مکتوب موجود همواره از او به زشتی یاد میکند. در وجدان عمومی ایرانیان چهرهاش بیریخت است و دستگاه دولتش که مبتنی بر سلوکی صوفیانه است اسقاط شده. اگر میرزاآقاسی بعد از قائممقام فراهانی روی کار نمیآمد، شاید میتوانست با درک غریزی از نسبتِ بین شریعت، طریقت و حقیقت، قدرتی را سامان بدهد که بر حوزههای تحت نفوذش اثر بگذارد. اینک بهروشنی میشود فهمید که چرا او برنمیتابید صدراعظم خطابش کنند و خودش را «شخص اول مملکت» میدانست. پربیراه هم نبود. طبق سلوک و گفتمان صوفیانه، محمدشاه، «مرید» و او مرادش بود. دولت میزراآقاسی، یکی از دولتهای مستدام ایران بود. در حکومتی که دولتهایش بعضا چندینماه بیشتر عمر نداشت، چهارده سال «شخص اول مملکتبودن» قابل اعتناست. هرکجای صفحات تاریخ را بهاتفاق باز کنید، چیزی در مذمت، ذلیلی و نوکرصفتی میرزاآقاسی خواهید یافت. اما این مدت طولانی، با احتساب اینکه در دوره او تساهل و مدارا بیش از هر زمان دیگری بوده است، همه را به فکر وامیدارد: «در دوران صدارت میرزاآقاسی که کسی را به جرم سیاسی به تیغ نکشیدند و طناب نینداختند و شکنجه بدنی و اعدام مجرمان سیاسی ممنوع بود. در همین ایام بود که نخستین رساله سیاسی در نقد حکومت و شخص اول مملکت، یعنی میرزاآقاسی نگارش یافت. دستورالاعقاب، در حقیقت رسالهای است که ضمن انتقاد از کارگزاران دولت، عملکرد آنان را در زمینه فعالیت اقتصادی و مناسبات خارجی، نادرست و به زیان حاکمیت ملی میداند». اما برخلاف این نوشته مستند تاریخی، در مقدمه کتاب «مذاکرات مجلس اول» نوشته غلامحسین میزراصالح، وجدان عمومی ایرانیان حکم دیگری دارد؛ قضاوتی صلب که میرزاآقاسی را به دوزخ تاریخ سیاسی ایران روانه میکند. قوامالسلطنه چهره «برزخی» سیاست است. نخستوزیری دانشآموخته با رفتاری دیپلماتیک که عقل و احساس را به تناسب در کنار هم مینشاند. قوام در دوران صدارتش میکوشد تا گفتمان دولت مدرن را در ایران شکل بدهد و در این مورد از مصدق هم جلوتر باشد. تأسیس وزارت کار، تشکیل حزب دموکرات ایران و توجه به اهمیت نقش احزاب در سیاست و تشکیل اتحادیههای کارگری، از جمله نکاتی است که میتوان در کارنامه او دید. قوامالسلطنه اولین کسی است که پای آمریکاییها را برای توازن قدرت به ایران باز میکند تا از دوتایی روس و انگلیس، ایران را خلاص کند؛ خلاصی از دست کشورهایی که همواره بر سر منابع خود با نادیدهانگاشتن منافع ایران بهسرعت با هم مذاکره و توافق میکردند، همانگونه که در جریان جنبش جنگل این اتفاق رخ داد. قوام بازی این دوتایی را با آوردن آمریکاییان به پای میز مذاکره و بستن اولین قرارداد نفتی دَه میلیون دلاری بههم ریخت و مثلثی ساخت از آمریکا، انگلیس و روسیه که هنوز برای امنیت و سیاست داخل ایران کارایی دارد. اما وجدان عمومی ایرانیان محمد مصدق را در جایگاه رفیعتری از او مینشاند که بهحق هم اینگونه است. قوام نگاهی جدی به سیاست دارد و با عملگرایی عقلگرایانه تلاش میکند به سمت دولتی مدرن گام بردارد. اما با همه غبارروبی که این سالها از چهره قوام شده است، او هنوز در سیاست جایگاهی «برزخی» دارد. به باور سیاستمداران چپگرای ایران که بیشترین نفوذ را در آرا و اندیشههای روشنفکران داشتهاند، قوام راستگرای ماکیاولصفت است و از سوی دینداران که بیشترین نفوذ را در میان مردم عادی دارند، قوام دودوزهباز و فرصتطلبی است که اگر لازم باشد تن به مصالحه، مماشاعت و حتی خیانت میدهد و از اینرو هرگز به او اعتماد نکردند. بسیاری از سیاستپیشگان خواسته یا ناخواسته در این دو جایگاه «دوزخی و برزخی» به سر میبرند. این کدگذاری و برشهای سرخوشانه از تاریخ مقدمهای است بر وضعیت کنونی ما. اینک حسن روحانی در پی چه جایگاهی است و یا بهتر است بپرسیم خواسته و ناخواسته به سمت چه منزلگاهی قدم برمیدارد. میشود با حذف آن چیزهایی که روحانی نیست به پاسخ این پرسش دست یافت. مثلا بعید است کسی بپذیرد روحانی سیاستمداری رادیکال است. همین عدم پذیرش مردم یا باورپذیرنبودن رادیکالبودنش باعث شده حتی زمانی که تندترین حرفها را بر زبان میآورد، در سیاست، موج و تنش و درگیری به وجود نیاید. استنباط شنوندگان از سخنان او این است که این گفتهها بیش از آنکه دعوت مردم به حمایت از او باشد، خطونشانکشیدنهای دیپلماتیک برای رقباست. پس میتوان گفت حسن روحانی با رئیس دولت اصلاحات در این زمینه تفاوت فاحشی دارد. او هرگاه با مردم سخن میگوید، نوعی میانجی از «مصلحتها»، میان او و مخاطبانش است. این مصلحتها، مقوم از جایگاه او در دل کسانی است که به او باور و اعتماد دارند. حسن روحانی به ابزارهای دولت مدرن واقف است و یکی از این ابزارها حزب است. اما حزبی که او در پی آن است، حزبی چون مشارکت؛ حزبی کاریزماتیک و پرخروش نیست. بلکه تغییرشکلیافته حزبی چون جامعه روحانیت مبارز است که با سلوک و سیاستش همخوانی دارد، اما مدرنتر و فراگیرتر است؛ همچون حزب کارگزاران سازندگی. از اینرو بعید است بهجز تقسیم منافع حزب اعتدال و توسعه، اختلافی جدی با کارگزاران داشته باشد. حسن روحانی همچون کارگزاران بهدنبال احیا و ارتقای راست سنتی است؛ راستی که با واژه نومحافظهکار همخوانی دارد و درگیری و تنش برایش به ارمغان نمیآورد. از سوی دیگر، کارگزاران سازندگی در یک چیز با رئیسجمهور اشتراکنظر دارند. آنها نیز بهندرت پیش میآید که بتوانند بدون میانجی با مردم روبهرو شوند. کارگزاران از رودررویی بیمیانجی با مردم پرهیز میکنند. تأکید آنها بر تکنوکراتبودن، فاصلهگذاری هوشمندانهای است که به روش آنها عقلانیتی بوروکراتیک میدهد. تاکنون پیش نیامده که آنها خارج از منظومه قدرتودانش با مردم مواجههای داشته باشند. کارگزاران سازندگی در غیاب اصلاحطلبان و احزاب آنها یکی از احزاب پرمهره و مؤثر بهشمار میآید که در فرایند قدرت میتواند نقشآفرینی کند. این حزب بیشباهت به حزبِ قوام نیست و این ویژگیهاست که میتواند کارگزاران را بیش از اصلاحطلبان به دولت اعتدال و محافظهکاران نزدیک کند. وجه افتراق اصلاحطلبان با آنها در این است که اصلاحطلبان هیچ سرمایهای جز مواجهه مستقیم و بیواسطه با مردم ندارند. آنها هستند و یک دست لباس و مانیفستی منتشرنشده و رقبایی که چشم دیدنشان را ندارند و دوستانی که بهدشواری تا پایان راه در کنارشان بمانند. البته درست این فقرِ قدرت، قدرت آنهاست، که کارگزاران سازندگی و احزاب دیگر با گرایشهای نومحافظهکارانه را نیز مردد کرده که همه برگهایشان را رو کنند. اما اگر محافظهکاران و نومحافظهکاران و اعتدالیون ائتلاف کنند، مازاد قدرتی تولید میشود که به تعطیل سیاست میانجامد. درواقع این، اصلاحطلبان نیستند که راه سختی در پیش دارند، راه سخت پیشِروی نومحافظهکاران و دولت است. هرگونه اخلال در بازی سیاست و یا جدایی از اصلاحطلبان، آنها را در مسیر «برزخی» سیاست قرار میدهد. اینجاست که باید به انتظار نشست و دید حسن روحانی به سلوک دیپلماتیکاش ادامه میدهد یا تصمیمی از سنخ دیگر میگیرد. |